جدول جو
جدول جو

معنی تباهی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تباهی کردن(اِ مَ)
فاسد کردن و خراب کردن. (ناظم الاطباء) .افساد. فساد کردن. مرتکب عمل قبیح شدن:
هوای او بدلم بر همه تباهی کرد
هوای خوبان جستن همه غم است و وبال.
منجیک.
نه کردم نه کنم هرگز تباهی
وگر روزم چو شب آردسیاهی.
(ویس و رامین).
خروج کردند و ایشان زنگیان بودند و سیاه پوستان و مهتری بود ایشان را، نام او سماق و بسیاری تباهی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد
ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی.
خاقانی.
بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چون که تباهی کنی.
نظامی.
، نابودی. نابود کردن. انهدام: بس سپاه از روم بیرون آورد (انوشیروان) و به خزران شد و آنجا کشتهای بسیار کرد بدل تباهی و ویرانی که ایشان کرده بودند اندر عجم بوقت پدرش... (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
تباهی کردن
فاسد کردن افساد، نابود کردن
تصویری از تباهی کردن
تصویر تباهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هََ)
کشتن. (ناظم الاطباء). هلاک کردن. نابود کردن. (ناظم الاطباء) :
نهانش همی کرد خواهم تباه
چه بینید و این را چه دارید راه.
فردوسی.
پیامی فرستادنزدیک شاه
که کردی فراوان ز لشکر تباه.
فردوسی.
مرا چرخ گردان اگر بیگناه
بدست بدان کرد خواهد تباه...
فردوسی.
بنزدیک بهرام بردش ز راه
بدان تا کند بی گنه را تباه.
فردوسی.
حمزه عالم بود بر او آمد معروف کرد. آن عامل خواست که او را تباه کند آخر عامل کشته شد. (تاریخ سیستان). تا مگر حرمت ترا نگاه دارد (افشین) که حال و محل تو داند نزدیک من و دست از بودلف بردارد و تباه نکند و بتو سپارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). تا بمیان سرای رسیده بود و شمشیر و ناچخ و تبر اندرنهادند و وی را تباه کردند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 328). چون خشم کسری بنشست گفت دریغ باشد تباه کردن این. فرمود، تا وی را درخانه ای کردند سخت تاریک. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 340) .زاغی ماری را بحیلت تباه کرد. (کلیله و دمنه).
خون بریزم ز دیده چندانی
که بسی خلق را تباه کنم.
عطار.
، ویران کردن. (ناظم الاطباء). منهدم کردن: نذر کرده ام... هرچه او تباه کرد من آبادان کنم. (ترجمه طبری بلعمی).
بیایم پس نامه تا یک دو ماه
کنم سربسر کشورت را تباه.
دقیقی.
که بر طالعش بر کسی نیست شاه
کند بوم و بر را به ما بر تباه.
فردوسی.
بتوران زمین اندر آرم سپاه
کنم کشور گرگساران تباه.
فردوسی.
، ضایع و فاسد کردن. (ناظم الاطباء). افساد. خراب کردن. بد کردن:
نبایست گفت این سخن با سپاه
چو گفتی کنون کارکردی تباه.
فردوسی.
بدو گفت گیوای سپهدار شاه
چه بودت که اندیشه کردی تباه.
فردوسی.
هرچه تو راست کنی گوشۀ عمران گردد
که بدینار و بدانش نتوان کرد تباه.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 357).
بیا تا شاد بگذاریم ما بستان غزنین را
مکن بر من تباه این جشن نوروز خوش آئین را.
فرخی.
خبر رسید که احمد همه چاههای بیابان... و آب تباه کرده پس براه دیگر رفت. (تاریخ سیستان). پدرم گفت نبشتمی اما شما تباه کرده اید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183). میان ما و امیر محمود عهد و عقد است نتوان آنرا بهیچ حال تباه کردن. (تاریخ بیهقی). این گروهی مردم که گرد وی درآمده اند... این کار راست ایستاده را، تباه خواهند کرد. (تاریخ بیهقی). گفت تو مردی راست دلی و دلیر و این کار بدلیری تباه خواهی کرد. (مجمل التواریخ و القصص).
هرچه کردی همه تباه کنی
مگر از کرده ها پشیمانی.
مسعودسعد.
چون پادشاه نیت بر رعیت تباه کند برکت از همه چیزها برود.
چرا نقشبندت در ایوان شاه
دژم روی کرده ست و زشت و تباه.
(بوستان).
، باطل کردن. شکستن عهد و جز آن. فسخ کردن: خالد خاموش شد و صلح را نتوانست تباه کردن. (ترجمه طبری بلعمی).
توبه تباه کردم و گفتم مرا بده
یک بوسه پیش از آنکه کنی ریش توبره.
سوزنی.
، پوسانیدن. (ناظم الاطباء)، تلخ و ناگوار کردن:
کنم خواب نوشین بر او بر تباه
سرش را ببرم، برم نزد شاه.
فردوسی.
، اغوا کردن. گمراه کردن: جهودان بر وی (عیسی) گرد آمدند و تدبیر کشتن او کردند و این هردوس الاصغر را با خویشتن یار کردند و وی بر مذهب یونانیان بود. او را گفتند این جادوست و خلق را تباه می کند پس گفت او را بکشید. (ترجمه طبری بلعمی)، خشمگین و متنفر کردن. آشفته کردن: او اکنون همه خراسان بر من تباه کند. (تاریخ سیستان).
- تباه کردن چشم، کور کردن: و سرخاب اسیر افتاد بقلعۀ تکریت و بازداشتند و چشمش تباه کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
- تباه کردن دل بر کسی، خشمگین کردن و آشفته کردن: پس از آن چون حاسدان و دشمنان دل او رابر ما تباه کردند و درشت، تا ما را به مولتان فرستاد. (تاریخ بیهقی). رجوع به تباه و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
فاسد کردن ضایع کردن، ویران کردن، نابود کردن هلاک کردن، خشمگین کردن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلهی کردن
تصویر ابلهی کردن
خلگری خلیدن کالیویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روباهی کردن
تصویر روباهی کردن
حیله گری مکر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار شدنخود نمایی کردن، خود را بداشتن صفتی وانمود کردن، یکدیگر را یاری کردن، اجتماع کردن گروهی باشعارهای مخصوص برای وصول بهدفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاقی کردن
تصویر تلاقی کردن
دیدار کردن فراهم رسیدن هم را دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباهی آوردن
تصویر تباهی آوردن
فساد انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحاشی کردن
تصویر تحاشی کردن
کیبیدن تن زدنپرهیز کردن دوری جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباشی کردن
تصویر نباشی کردن
نبش قبرکردن: یکی درآن شهربود نباشی کردی نام اومهرویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباه کردن
تصویر تباه کردن
اتلاف
فرهنگ واژه فارسی سره
توطئه کردن، دسیسه چیدن، دسیسه چینی کردن، ساخت وپاخت کردن، توطئه گری کردن، هم دستی کردن، هم دست شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خراب کردن، فاسد کردن، ضایع کردن، نفله کردن، هدر دادن، پامال کردن، پایمال کردن، تلف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
Reciprocate, Retaliate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
Trade
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
Pretend, Feign
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
negociar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
回报 , 报复
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
odwzajemniać, mścić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
handlować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
udawać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
відповідати взаємністю , мстити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
удавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
торгувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
heucheln, vortäuschen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
handeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
erwidern, sich rächen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلافی کردن
تصویر تلافی کردن
отвечать взаимностью , мстить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
притворяться , притворяться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تبادل کردن
تصویر تبادل کردن
торговать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تظاهر کردن
تصویر تظاهر کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی